عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

بهترين هديه خدا به مامان و بابا

نماز خواندن مبینا

امروز بعد از مدتها که بابا و مامان رو هر روز میدیدم که دارن نماز می خونن و منم حرکات اونا تقلید می کردم مامانم برام یه چادر خوشگل دوخت که باهاش نماز بخونم . ببینید با چادر چه قدر ناز میشم .   ...
15 مرداد 1391

مبینــــا خانــوم دو ســـالــــــــش شد !!!

سلااااااااااااااااام امروز تولدمه , خیلی حوشحالم , روز خلی خوبیه چند روز پیش همراه بابا و مامان رفتیم به یکی از قنادی های خیلی باحال تبریز و یه کیک خوشگل عروسکی سفارش دادن , البته از تجربه ای که پارسال داشتن و اون کیکی که به ما تحویل دادن خیلی با اونی که تو ژورنال دیده بودن متفاوت بود خیلی امید به این نداشتن که این به این زیبایی در بیاد ببینید چه نازه ؟ خاصه بعد اینکه بابایی از قنادی تحویل گرفته بود به قول خودش اونقدر ذوق کرده بود که مثل اینکه این کیک تولد اونه !!! خلاصه تا شب کار تزیین خونه و میوه و ... طول کشید تا اینکه شب فر رسید و مراسم با حضور مهمانان عزیز شروع شد     وقت کادو گرفتن هم که رسید دیگه هج...
28 ارديبهشت 1391

13 بدر در شمال

امسال دومین 13 بدر تو عمر منه ,  امسال بابایی خیلی تلاش کرد که بتونه یه مهمانسرا تو شمال برای 13 بدر تأمین کنه آخرش هم دقیقاً آخرین روز کاری تونسته بود که جفت و جور کنه که بریم شمال ! اون روز 12/01/91 از خونه به راه افتادیم و شب بود که رسیدیم به مهمانسرای آستارا . شب اونجا غذای که مامانی برامون از تبریز آورده بود رو خوردیم و خوابیدیم . فردا یعنی 13 بدر که شد پاشدیم و رفتیم که یه جایی برای استراحت و بدر کردن  روز طبیعت پیدا کنیم , بعد از کلی گشت و گذار تصمیم گرفتیم که برای ناهار  بریم ساحل گیسوم ! در راه گیسوم بودیم که بابایی یه هو به مامان گفت که اون ساحل چه خوشگله ببین راهی می تونی پیدا کنی که بریم اونجا بعد از مدتی راه...
13 فروردين 1391

شروع دوچرخه سواری

یــه خبـــــــــر خــــــــــــــــــــــوب ! ! ! امروز بعد از مدتها که فقط سوار صندلی دوچرخه می شدم و همش باید یکی منو هل می داد تا دوچرخه حرکت کنه به کمک باباجون یاد گرفتم که پدال رو خودم فشار بدم و دوباره از طرف دیگه برگردونم و خودم دوچرخه رو به حرکت در بیارم .         ...
9 فروردين 1391

خانه تکانی عید

سلام دوستان بعد از یک غیبت طولانی باز هم اومدم که از شیرین کاریام واستون بگم  ! نزدیکیای عید شده و بابا مامان افتادن به جون خونه و همه جا رو دارن تمیز می کنن و همه چیزو در حد توان می شورن . منم همین طور که میبینین دارم بهشون کمک می کنم .     ...
25 اسفند 1390
1